فلک دانی چه خونها در دل اهل یقین کردی زبیدادی که کردی عالمی را دل غمین کردی
عزیزان خدا را در جهان بس رنجها دادی بخاصان خدا بس جورها کزراه کین کردی
فلک بگذشت از حد ظلمهایی راکه در عالم به چهارم اختردرج ولایت عابدین کردی
نبود بس وقعه ی جان سوز عاشورا برای او که ازهشام جور وکین به فخرالساجدین کردی
نبود بس آن غل وزنجیر عاشوراکه دیگر بار بگردن غل وزنجیرش زهشام لعین کردی
نبودبس غارت خرگاه شه در روزعاشورا که غارت خانه اش را از جفای مشرکین کردی
نبودبس ابتلای راه شام وآه روز وشب که تا چهل سال کارش ناله وآه وانین کردی
روا کی بود بعد ازآن همه رنج الم دیدن چنان ظلمی توازهشام بر آن شاه دین کردی
نمودیش ز زهرزاده ی عبدالملک مسموم ندیده کس چنان ظلمی که تو با آن حزین کردی
زظلم آل مروان شد یتیم وبی پدرباقر نه تنها او قرین غم که عالم را غمی ن کردی
زسوزماتم وداغ علی ابن الحسین سجاد (ع) ملک رادر سما گریان ، غمین اهل زمین کردی
شب وروزازجفایت (آذر) نالان نوا دارد همیگوید حججهارا چنان کردی چنین کردی *
*-دیوان آذر خراسانی -جلد دوم -ص 85 -چاپ سوم -1348 شمسی -مشهد .انتشارات طوس
ای هلال من و، ای ماه فروزان هدا دوش مهمان شده ای جان برادر بکجا؟
بروی خاک تنور ای سر خونین زچه رو جای داده است تورا خولی ملعون دغا
شده خاکستری این روی نکوی تو ، حسین ! بجراحات سرت بوده مگر خاک ، دوا
بروی نیزه ی دشمن سرپاک تو بود ای هلالم که چنین گشته ای انگشت نما
بین که طفل تو نگیرد نظر از چهره ی تو تاکه بر اوبنمایی تو نگاهی زوفا
گوتو بافاطمه اکنون سخنی از ره مهر ورنه جان می سپرد ازغمت این ماه لقا
غم دل با تو نگویم غمت افزون نکنم من نگویم چه نمودند دراین راه بما
جای ما بود بزندان وتو بودی به تنور عاقبت دست ستم ما وترا کرد جدا
پای تخت پدرم بود دراین شهر و نگر زروی بام زنندی بسرم سنگ جفا
من دراین شهربدم راهبر خیل زنان اینک ازطعنه ی آنان نبود تاب مرا
من که درهر غم توبوده ام از مهر شریک باچه رویی نگرم غرقه بخون موی ترا
اینک از چوبه ی محمل شکنم من سر خویش تازخون گیردی این گیسوی من رنگ حنا
(آهی)این وقعه ی جانسوز بسوزد دل دهر که جهان سوزبود قصه ی حال اسرا *
*-ص175 دیوان آهی -جلددوم -سراینده علی آهی-انتشارات خزر -تهران
ای هلال من و، ای ماه فروزان هدا دوش مهمان شده ای جان برادر بکجا؟
بروی خاک تنور ای سر خونین زچه رو جای داده است تورا خولی ملعون دغا
شده خاکستری این روی نکوی تو ، حسین ! بجراحات سرت بوده مگر خاک ، دوا
بروی نیزه ی دشمن سرپاک تو بود ای هلالم که چنین گشته ای انگشت نما
بین که طفل تو نگیرد نظر از چهره ی تو تاکه بر اوبنمایی تو نگاهی زوفا
گوتو بافاطمه اکنون سخنی از ره مهر ورنه جان می سپرد ازغمت این ماه لقا
غم دل با تو نگویم غمت افزون نکنم من نگویم چه نمودند دراین راه بما
جای ما بود بزندان وتو بودی به تنور عاقبت دست ستم ما وترا کرد جدا
پای تخت پدرم بود دراین شهر و نگر زروی بام زنندی بسرم سنگ جفا
من دراین شهربدم راهبر خیل زنان اینک ازطعنه ی آنان نبود تاب مرا
من که درهر غم توبوده ام از مهر شریک باچه رویی نگرم غرقه بخون موی ترا
اینک از چوبه ی محمل شکنم من سر خویش تازخون گیردی این گیسوی من رنگ حنا
(آهی)این وقعه ی جانسوز بسوزد دل دهر که جهان سوزبود قصه ی حال اسرا *
*-ص175 دیوان آهی -جلددوم -سراینده علی آهی-انتشارات خزر -تهران
ای هلال من و، ای ماه فروزان هدا دوش مهمان شده ای جان برادر بکجا؟
بروی خاک تنور ای سر خونین زچه رو جای داده است تورا خولی ملعون دغا
شده خاکستری این روی نکوی تو ، حسین ! بجراحات سرت بوده مگر خاک ، دوا
بروی نیزه ی دشمن سرپاک تو بود ای هلالم که چنین گشته ای انگشت نما
بین که طفل تو نگیرد نظر از چهره ی تو تاکه بر اوبنمایی تو نگاهی زوفا
گوتو بافاطمه اکنون سخنی از ره مهر ورنه جان می سپرد ازغمت این ماه لقا
غم دل با تو نگویم غمت افزون نکنم من نگویم چه نمودند دراین راه بما
جای ما بود بزندان وتو بودی به تنور عاقبت دست ستم ما وترا کرد جدا
پای تخت پدرم بود دراین شهر و نگر زروی بام زنندی بسرم سنگ جفا
من دراین شهربدم راهبر خیل زنان اینک ازطعنه ی آنان نبود تاب مرا
من که درهر غم توبوده ام از مهر شریک باچه رویی نگرم غرقه بخون موی ترا
اینک از چوبه ی محمل شکنم من سر خویش تازخون گیردی این گیسوی من رنگ حنا
(آهی)این وقعه ی جانسوز بسوزد دل دهر که جهان سوزبود قصه ی حال اسرا *
*-ص175 دیوان آهی -جلددوم -سراینده علی آهی-انتشارات خزر -تهران
ای دل ازحال دل سید سجاد بپرس از جفای ره شام وغم بیداد بپرس
من نگویم که چه کرده است یزید بیدین خودز بیمار آز آن ظلم، ستبداد بپرس
بروی ناقه ی عریان چه نمودند بشه از جراحات تن سرور زهاد بپرس
غل وزنجیر چه با گردن بیمار نمود برو از سلسله ی گردن سجاد بپرس
سرنگون کاخ ستم کرد شه از خطبه ی خویش شرح آن خطبه تواززینت عباد بپرس
خطبه ی مسجد جامع چه اثر کرد بگو اثرش را برو از مردم آزاد بپرس
داستان سفر شام بلا را ( آهی)از اسیران غم وعترت امجاد بپرس *
*-ص196-جلد دومدیوان آهی -سروده ی علی آهی -انتشارات خزر -تهران
ای دل ازحال دل سید سجاد بپرس از جفای ره شام وغم بیداد بپرس
من نگویم که چه کرده است یزید بیدین خودز بیمار آز آن ظلم، ستبداد بپرس
بروی ناقه ی عریان چه نمودند بشه از جراحات تن سرور زهاد بپرس
غل وزنجیر چه با گردن بیمار نمود برو از سلسله ی گردن سجاد بپرس
سرنگون کاخ ستم کرد شه از خطبه ی خویش شرح آن خطبه تواززینت عباد بپرس
خطبه ی مسجد جامع چه اثر کرد بگو اثرش را برو از مردم آزاد بپرس
داستان سفر شام بلا را ( آهی)از اسیران غم وعترت امجاد بپرس *
*-ص196-جلد دومدیوان آهی -سروده ی علی آهی -انتشارات خزر -تهران
خورشید رفته است ولی ساحل افق می سوزد از شراره ی نارنجیش هنوز
وز شعله های سرخ شفق ، نقش یک نبرد تابیده روی آینه ی آسمان هنوز
گرد غروب ریخته در پهن دشت رزم پایان گرفته جنبش خونین کار زار
آنجا که برق نیزه وفریاد حمله بود پیچیده بانگ شیهه ی اسبان بی سوار
پایان گرفته رزم وبه هر گوشه وکنار غلطیده روی بستر خون پیکری شهید
خاموش مانده صحنه وگویی زکشتگان خیزد هنوز نغمه ی پیروزی وامید
این دشت غم گرفته که بنشسته سوگوار امروز بوده پهنه ی آن جاودانه رزم
اینک دوسوی صحنه ، دو هنگامه دیدنیست یکسولهیب آتش ویکسو غریو بزم
این دشت خون گرفته که آرام خفته است امروز بوده شاهد رزم دلاوران
این دشت دیده است یکی صحنه ی شگفت این دشت دیده است یکی رزم بی امان
این دشت دیده است که مردان راه حق چون کوه دربرابر دشمن ستاده اند
این دشت دیده است که پروردگان دین جان برسر شرافت ومردی نهاده اند
این دشت دیده است که هفتاد تن غیور بگذشته اند از سر وسامان زندگی
بگذشته اند از سروسامان که بگسلند از پای خلق رشته ی زنجیر بندگی
امروز زیر شعله ی خورشید نیمروز بر پاشده است رایت بشکوه انقلاب
بالیده است قامت آزادگی وعشق تابرفراز معبد زرین آفتاب
ازپرتو جهنده ی شمشیرهای تیز خورشیدها دمیده به هنگام کار زار
بانگ حماسه های دلیران راه خق رفته ست تاکرانه ی آفاق روزگار
خورشید رفته است وبپایان رسیده رزم اما نبرد باطل وحق مانده ناتمام
وین صحنه ی شگفت بگوش جهانیان تاروز رستخیز صلا میدهد ((قیام))
*-به نقل ازگلستان حسینی -صص 130-131 -انتشارات آشنا - چاپخانه نسرین -رمضان 1389 هجری قمری-گرداورنده رضا رضا نور گیلانی رود سری -سروده.م.آزرم