ای فلک از ستمت پایه ی ایمان بشک ظلم منصور لعین ، پشت مسلمان بشکست
اهرمن آتش کین زد به در خانه ی دین که ازاین غم،دل آن فخر سلیمان بشکست
آتش کین به در خانه ی آن شاه زدند عرش حق را شررش پایه وارکان بشکست
رفت در آتش سوزان جفا همچو خلیل که از آن واقعه ، جان ودل اخوان بشکست
گفت : من پور خلیلم به میان آتش ناگهان قدرت آن آتش سوزان بشکست
گاه تبعید شد وگاه بدی حبس نظر من چه گویم که دل عالم امکان بشکست
بهر قتل شه دین ، تیغ کشیدی منصور زآن ستم بین که دل ختم رسولان بشکست
سر برهنه بسوی قصر جفا برد ورا بن ربیعش ، که زکین محور ایمان بشکست
پسر فاطمه راپای پیاده بردی از پی مرکب و ، دل زآن شه دوران بشکست
عاقبت زهر جفا ریخت بکامش ، منصور که ازاین بار ستم ، گنبد دوران بشکست
پسرش موسی جعفر شدی از کینه یتیم شیعه را رحلت وی منزلت وجان بشکست
نه همین پشت فلک از غم وی گشت کمان قلم((آهی )) گوینده ی دیوان بشکست*
*-صص 202-204 جلد دوم دیوان آهی-اثر طبع علی آهی -انتشارات خزر-تهران- 1348 شمسی