زجور معتصم ، جان شه ابرار می سوزد زسوززهر، حسم حجت دادار می سوزد
از آن ظلمی که بر شاه نهم بنمود ام الفضل دل زهرا وقلب احمد مختار می سوزد
بزد بر باغ توحیدی شرر از زهر، اهریمن وزآن نخل امامت بین که برگ وبار می سوزد
زسوززهربر خود چون گزیده مار غلطیدی کزآن حالت، روان حیدرکرار می سوزد
چنان برجسم وجان شه شرر افکند زهر کین کزآن محنت دوچشم ثابت وسیار میسوزد
زسوز تشنگی می سوخت تارفت از جهان آن شه بحال غم فزایش گنبد دوار می سوزد
بروی بام بودی خود سه روز،آن پیکر مسموم که قلب عالم وآدم از آن رفتار می سوزد
بجسم شه بفکندند مرغان سایه از شفقت دل مرغ هوا بر آن شه ابرار می سوزد
زبام افکند ، ام الفضل،بر روی زمین شه را دل(آهی)زکار آن سیه کردار می سوزد*
*-به نقل از دیوان آهی-جلد دوم-ص 213-انتشارات خزر -تهران -اثر طبع علی آهی1348شمسی