ای هلال من و، ای ماه فروزان هدا دوش مهمان شده ای جان برادر بکجا؟
بروی خاک تنور ای سر خونین زچه رو جای داده است تورا خولی ملعون دغا
شده خاکستری این روی نکوی تو ، حسین ! بجراحات سرت بوده مگر خاک ، دوا
بروی نیزه ی دشمن سرپاک تو بود ای هلالم که چنین گشته ای انگشت نما
بین که طفل تو نگیرد نظر از چهره ی تو تاکه بر اوبنمایی تو نگاهی زوفا
گوتو بافاطمه اکنون سخنی از ره مهر ورنه جان می سپرد ازغمت این ماه لقا
غم دل با تو نگویم غمت افزون نکنم من نگویم چه نمودند دراین راه بما
جای ما بود بزندان وتو بودی به تنور عاقبت دست ستم ما وترا کرد جدا
پای تخت پدرم بود دراین شهر و نگر زروی بام زنندی بسرم سنگ جفا
من دراین شهربدم راهبر خیل زنان اینک ازطعنه ی آنان نبود تاب مرا
من که درهر غم توبوده ام از مهر شریک باچه رویی نگرم غرقه بخون موی ترا
اینک از چوبه ی محمل شکنم من سر خویش تازخون گیردی این گیسوی من رنگ حنا
(آهی)این وقعه ی جانسوز بسوزد دل دهر که جهان سوزبود قصه ی حال اسرا *
*-ص175 دیوان آهی -جلددوم -سراینده علی آهی-انتشارات خزر -تهران